سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حرف دل

بی خیال حرف دیگران یکشنبه 88/6/8 ساعت 11:20 عصر

بی خیال حرف دیگران سلام !

ساعتی کنار من بمان

شعر تازه ای برای من بخوان

شعر تازه ای نگفته ای ؟چه حیف!

لحظه ای سکوت کن ،و بعد

شکوه کن_گلایه کن_بگو

از ستاره های آسمان شهرتان

از ترانه های تازه ای که گوش می کنی

از پرنده ای که روی بامتان نشست

بی خیال حرف دیگران«سلام!»

 

 



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: دختر جنگل

    دیدی ای دل یکشنبه 87/11/6 ساعت 3:8 عصر

    دیدی ای دل که غم یار دگر بار چه کرد

    چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد

    آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت

     

    وای از آن مست که با مردم هشیار چه کرد

    اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار

    طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد

    برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر

    وه که با خرمن مجنون دل انکار چه کرد

    ساقیا جام میم ده که نگارندهء غیب

    نیست معلوم که در پردهء اسرار چه کرد

    آنکه بر نقش زد این دایرهء مینایی

    کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد

    فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت

    یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: دختر جنگل

    قحطی عشق یکشنبه 87/11/6 ساعت 3:7 عصر

    قحطی عشق

    گل می دهد دوباره غزل در هوای تو

    دارد بهار می چکد از چشمهای تو

    گل می دهد دوباره در این قحط سال عشق

    احساس شاعرانه من از صدای تو

    از هر که دیده ام به خدا مهربانتری

    دریا! دلم گرفته در اینجا برای تو

    در کوچه های خلوت شعرم قدم بزن

    بگذار تا نفس بکشم در هوای تو

    امشب به احترام تو این شعر ساده را

    آماده کرده ام که بریزم به پای تو

    وقتی تو می رسی نفسم تازه می شود

    احساس کرده ام شده ام مبتلای تو

    شب با هزار دلهره خوابم نمی برد

    وقتی دریغ می شود از من صدای تو

    درا ببند، حوصله کن، ها، غریبه نیست

    از راه دور آمده این آشنای تو



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: دختر جنگل

    غریبه یکشنبه 87/11/6 ساعت 3:7 عصر

    غریبه

    در صفحه های هستی گلواژه ای غریبم

    هر چند در جنونم لیک عاشقی نجیبم

    از درد خستهء دل آرامشی ندید

    از جرعه ای محبت محروم بی نصیبم

    در قلب پاک جنگل آهوی بی پناهم

    در دادگاه هستی مجنون بی گناهم

    در خلوت درونم بغضی غریب دارم

    نجوا کنم شب و روز با کاغذ سیاهم

    در کوچه های قلبم یک خانه آشنا نیست

    هر چند قلب پاکش از قلب من جدا نیست

    در ساحل خیالم از غصه می شوم پاک

    انگار موج دریا چون سایه با وفا نیست

    با عشق آشنایم از غصه ها فراری

    در آسمان یادت چون ابرها بهاری

    رویم شود پریشان قلبم چو بید لرزان

    وقتی که می نویسم یک خط یادگاری



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: دختر جنگل

    کنج غربت یکشنبه 87/11/6 ساعت 3:4 عصر

    کنج غربت

    نمی دانم چرا ویرانم امشب

    زمکر آسمان گریانم امشب

    ز روح زرد و بی روح زمانه

    به سوی آسمان نالانم امشب

     

    ز رنج خانمان سوز جدایی

    خدای من چه بی سامانم امشب

    درون سینه ام یک راز پنهان

    مثل خستگان بی جانم امشب

    چو پروانه برای وصل جانان

    گهی افتان گهی خیزانم امشب

    اسیری دلشکسته کنج خلوت

    کویری در پی بارانم امشب

    چو غنچه باز گشتم در وصالت

    ولی افسوس سرگردانم امشب

    دو چشمم را نهادم بر سر راه

    به امید سحر می مانم امشب



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: دختر جنگل

    میعادگاه عشق یکشنبه 87/11/6 ساعت 3:4 عصر

    میعادگاه عشق

    در برق آن نگاهت هر شب رهایم ای دوست

    شاعر شدم که روزی وصف نمایم ای دوست

    چشمان پر فروغت میعادگاه عشق است

    من آسمان چشمت را می ستایم ای دوست

     

    احساس دستور عشق بازآی بی تو زردم

    عمری به درد دوری من مبتلایم ای دوست

    درد است زنده بودن وقتی شبی نباشی

    گو بی تو زنده بودم گو بی وفایم ای دوست



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: دختر جنگل

    زندگی یکشنبه 87/11/6 ساعت 3:3 عصر

    زندگی یک بازی درد آور است

    زندگی یک اول بی آخر است

    زندگی کردیم اما باختیم

    کاخ خود را روی دریا ساختیم

     

    لمس باید کرد این اندوه را

    بر کمر باید کشید این کوه را

    زندگی را با همین غم ها خوش است

    با همین بیش و همین کم ها خوش است

    باختیم و هیچ شاکی نیستیم

    بر زمین خوردیم و شاکی نیستیم



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: دختر جنگل

    دوست داری یکشنبه 87/11/6 ساعت 3:1 عصر

    دوست داری

    کاش که در کوچه ها باران ببارد

    یک درنگ، اندوه ها را وا گذارد

    کسی نگوید، خانه ها بی چراغ است

    کسی نگوید سفره ها نان ندارد

     

    دست هامان، بذر آیینه بپاشد

    چشمهامان دانه حیرت بکارد

    در حضور باغبان بی رخصتی سبز

    باد، برگی از درختی بر ندارد

    مشقهامان صرف این افعال باشد:

    دوست دارم، دوست داری، دوست دارد



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: دختر جنگل

    ابر یکشنبه 87/11/6 ساعت 3:0 عصر

    ابر

    خسته ام از حبس دیوار و قفس

    خسته ام از حجم سنگین نفس

    خسته ام از ابر و باران و غبار

    از طلوع و از غروب این دیار

     

    خسته ام از دیدن هر منظره

    از طبیعت در درون پنجره

    خسته ام از رفت و آمدهای دور

    از کویر و دشت و صحرا و عبور

    خسته ام از خستگی و سادگی

    خسته ام از عشق از دلدادگی



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: دختر جنگل

    ای..................... شنبه 87/11/5 ساعت 1:43 صبح

    ای تو جاری توی رگهام صدای پای نفسهام

    ای که بوی تو رو داره لحظه های خواب و رویام

    فرصت بودن با تو اگه حتی یک نفس بود

    برای باور بودن همه چیز و همه کس بود

    کوچ عاشقانه تو، لحظه شکستن من

    خلوت شبانه من تا همیشه از تو روشن

    از غم نبودن تو گریه کردم تو ندیدی

    هق هق تلخ صدامو تو نبودی، نشنیدی...



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: دختر جنگل

       1   2      >

    خانه
    مدیریت
    پست الکترونیک
    شناسنامه
     RSS 
     Atom 



    :: کل بازدیدها ::
    35570


    :: بازدیدهای امروز ::
    2


    :: بازدیدهای دیروز ::
    3



    :: درباره من ::

    حرف دل

    دختر جنگل
    این وبلاگ حرف دل من است.

    :: لینک به وبلاگ ::

    حرف دل


    :: پیوندهای روزانه::

    تمیشه [67]
    سکوت [61]
    راه زندگی [66]
    [آرشیو(3)]


    :: آرشیو ::

    بهمن 1387
    دی 1387
    آذر 1387


    :: خبرنامه ::

     

    :: موسیقی وبلاگ::


    جدیدترین قالب وبلاگ


    خدمات وبلاگ نویسان جوان

    یــــاهـو