سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حرف دل

رنگ عشق شنبه 87/11/5 ساعت 1:41 صبح

به هر که دوست داری بیاموز

که عشق از زندگی کردن بهتر است

و به هر که دوستر داری بچشان

که دوست داشتن از عشق برتر است

پس بیاییدهم اکنون عشق را در آغوش بگیریم

و با قلبی آکنده از مهر و وفا،

عاری از رنگ و ریابه استقبالش برویم

و با عشق در جاده زندگی قدم برداریم



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: دختر جنگل

    وقتی سه شنبه 87/11/1 ساعت 12:9 صبح

     

    وقتی گل یادت اومد تو دشت خیالم

    وقتی بودی یادت ، اومد توی خوابم

    یه رویای شیرین اومد به سراغم

     

    شدی یار خورشید، دنبال تو دویدم

    خودم رو تو دشت آلاله ها دیدم

    رویای سپید من؛ تو ای عشق و اومید من

    هوای تو دارم، طاقت ندارم

    بی تو خواب ندارم من بی قرارم

    قاب من از عشقت اسب غروره

    سرد و بی قراره وقتی از تو دوره....



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: دختر جنگل

    فاصله سه شنبه 87/11/1 ساعت 12:7 صبح

    از تو و فاصله با تو، از تو با حضوری دلتنگ

    تنها مونده بغضی سنگین، که تو سینه می زنه چنگ

    این غم پنهونی من، تو ندونستی چه تلخه

    این تو خود شکستن من، تو ندونستی چه سخته

     

    کاشکی بودی تا ببینی، لحظه هام بی تو می میرن

    واسه با تو نبودن، انتقام از من می گیرن

    حالا هم صدا با یادت، شعر موندنو می خونم

    می دونم که ناگزیری، اما منتظر می مونم

    موندن من یه گریزه ، تو هجوم نا امیدی

    تو در این هجوم ساکت، یه حضور ناپدیدی



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: دختر جنگل

    تا تو رفتی شنبه 87/10/28 ساعت 11:54 عصر

    تا تو رفتی، واژه ها

     درگیر یک طوفان شدند

    واژه ها و دستهایم

     سست و بی ایمان شدند

     لب گشودم

     نام زیبای تو را،

     ای ماه شب

    در همان شب

     که غزلها زاده باران شدند

    سیب سورخی چیدم و

     این آدمکهای عجیب

    مثل اختاپوس و شیطان، بر سرم ویران شدند

    اسکلتهای عجیبی

     راه خوابم را زدند

    مست و هم آواز

     با تو همدل و پیمان شدند

    باد می پاشد تو را

    در خواب پاییزی من

    از همان روزی

    که قلب واژه ها

    بی جان شدند

    رفتی و من مانده ام

     با کوله باری از غزل

    کاش می دیدی

     غزلها زاده باران شدند



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: دختر جنگل

    دوست داری شنبه 87/10/28 ساعت 11:49 عصر

    دوست داری

    گفتی که من را مثل آدم دوست داری

    پس شاد باشم  سیب را هم دوست داری

    گفتی نمی خواهی ببارم عشقِ، اما

    شعر غریبی که گفتم، دویت داری

    گفتی، شراب ناب و تنهایی و حافظ

    بر گونه های عشق، شبنم، دوست داری

    با این همه تکلیف را روشن کن امشب

    با من بگو آیا مرا حم دوست داری؟

    سر را به زیر انداختی، فکرت کجا رفت؟

    نه، نشنوم این را که، مبهم دوست داری!!

    شعرم، شرابم، شبنمم، حالا غریبی

    آشفته را این گونه درهم دوست داروم؟

    لب می زنی یا حرف؟ اما نه...صدا بود

    آهسته می گفتی، شنیدم

    دوست داری



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: دختر جنگل

    امشب پنج شنبه 87/9/28 ساعت 12:30 صبح

    امشب

    دلی از جنس باران دارم امشب

    غزلهای فراوان دارم امشب

    سرای هر دو چشمم خیس خیس است

    هوای چشمه ساران دارم امشب

    خزان بی تو بودن کرده زردم

    برو باغ پریشان دارم امشب

    در اینجا تاب ماندن نیست بی تو

    که من پای گریزان دارم امشب

    پرستو  کوچ کردی از دیارم

    ببین شوق بهاران دارم امشب

     امشب

    ساعت یک 



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: دختر جنگل

    زیر باران پنج شنبه 87/9/28 ساعت 12:21 صبح

     

    زیر باران واژه ها می ایستم

    و ناگهان چتر رنگارنگم را می بندم

    حرفهای تو مرا آبی می کند

     

    قد می کشم وآسمانها را پشت سر می گذارم

    نفسهای خدا را دانه دانه می شمارم و شاعر می شوم

    با ستارهای که هزار سال عاشق بوده به زمین بر می گردم.

    دریا را باآسمان می آویزم و کمی در باغچه می ریزم

    تا گلها همه رنگ و بوی تو را بگیرد.

     

    چه خوب است با تو حرف زدن و سطرهای نانوشته زندگی را خواندن.

    چه خوب است با تو به ابرها و دره های مه آلود سفر کردن و مرطوب شدن.

    دلم می خواهدآنقدر شاداب بمانم که روی انگشتهایم گل سرخ بروید

    دلم می خواهد وقتی از پرواز می گویم هیچ پرنده ای زخمی نباشد

    و روزی که شعر صبح را در دفتر مشق کودکان می نویسم

    چشمها بیدار باشند.چه خوب است از تو گفتن و با تو عاشق شدن

    و از پیچ جاده ها گذشتن.

     

    دلم می خواهد روی برگهای درختان یادگاری بنویسم

    و به همه بگویم آنچنان تو را دوست دارم

    که مجنون  لیلی را و فرهاد  شیرین را.

     

    چه خوب است خاطرات دیرین را با دستهای تو ورق زدن

    و در میان کویر فراموشی گل گفتن و گل شنیدن.

    دلم می خواهد نفسهای تو را دانه دانه بشمارم

    و اخرین سروده هایم را برایت بخوانم.

     



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط: دختر جنگل

    <      1   2      

    خانه
    مدیریت
    پست الکترونیک
    شناسنامه
     RSS 
     Atom 



    :: کل بازدیدها ::
    35708


    :: بازدیدهای امروز ::
    2


    :: بازدیدهای دیروز ::
    5



    :: درباره من ::

    حرف دل

    دختر جنگل
    این وبلاگ حرف دل من است.

    :: لینک به وبلاگ ::

    حرف دل


    :: پیوندهای روزانه::

    تمیشه [67]
    سکوت [61]
    راه زندگی [66]
    [آرشیو(3)]


    :: آرشیو ::

    بهمن 1387
    دی 1387
    آذر 1387


    :: خبرنامه ::

     

    :: موسیقی وبلاگ::


    جدیدترین قالب وبلاگ


    خدمات وبلاگ نویسان جوان

    یــــاهـو